- یک لنگه کفش چرم مصنوعی سیاه
پسر را رساندم مدرسه و توی راه برگشت وقتی آمدم توی امام علی شمال، ترافیک نامعمولی زیر پل دیدم. سه چهار ماشین پلیس ایستاده بودند و چند ماشین عادی. مردی روی چمنها دراز کشیده بود و رویش کاور کشدار آبی رنگ انداخته بودند. کاور احتمالا مال یک تخت بود نه مال بدن انسان. پاهایش با کفشهای سیاه بندی از کاور آبی بیرون مانده بود. پلیسها اطرافش بودند و خبری از آمبولانس نبود. فکر کردم یک موتور تصادف کرده ولی خبری از موتور نبود . عصر یکی از همسایهها گفت که مردی امروز از بالای پل پریده و خودکشی کرده. به پل صدر فکر کردم. به اینکه فاصله چندانی با زمین چمن شیبدار زیرش ندارد و چطور میشود از آنجا خودکشی کرد. عصر که داشتم میرفتم دنبال پسرم روی چمنها، کاور آبی مچاله مانده بود و یک لنگه کفش مشکی بزرگ و میشد فراموش کرد که یکی صبح آنجا زندگیش را تمام کرده. فردایش پسرم گفت شنیدی کسی توی امام علی شمال خودکشی کرده؟ نمیدانم این بچه ها چطور همه خبرها را میشنوند و از همه چی خبر دارند. گفتم بله و دیدمش هم ولی با عقلم جور در نیامد که یکی از آن فاصله کم پری